معنی سوق الجیشی

حل جدول

سوق الجیشی

استراتژیک


سوق

بازار

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سوق الجیشی

راهبردی

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

سوق الجیشی

سپاهکشی سپاه آرایی

فرهنگ عمید

سوق الجیشی

مربوط به سوق‌الجیش، نظامی،
(نظامی) استراتژیک،

کلمات بیگانه به فارسی

سوق الجیشی

راهبردی

فارسی به عربی

سوق الجیشی

استراتیجی

لغت نامه دهخدا

سوق

سوق. (ع اِ) بازار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
به سوق صیرفیان در حکیم را آن به
که بر محک نزند سیم ناتمام عیار.
سعدی.
- سوق عکاظ، بازار عکاظ. رجوع به عکاظ شود.
|| سوق الحرب، سخت ترین جای جنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).

سوق. [س َ وَ] (ع مص) خوب ساق شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِمص) خوبی ساق. (منتهی الارب).

سوق. [س َ] (ع مص) راندن چارپا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راندن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). || در جان کندن درآمدن بیمار. || بر ساق کسی زدن. || دست پیمان راندن از ستور و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج).

سوق. (اِخ) قصبه ای از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان. دارای 2500 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم، انار، انجیر، انگور، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی آنان قالی و قالیچه و جوال و گلیم وپارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

فرهنگ معین

سوق

(سَ) [ع.] (مص م.) راندن.

[ع.] (اِ.) بازار؛ ج. اسواق.

فرهنگ فارسی آزاد

سوق

سُوْق، بازار (جمع: اَسْواق)،

عربی به فارسی

سوق

بازار , اشتیاق , ارزوی زیاد , میل وافر , ویار , هوس , محل داد وستد , مرکز تجارت , فروختن , در بازار داد وستد کردن , درمعرض فروش قرار دادن , بازار گاه , میدان فروش کالا , مرکز بازرگانی , مرکز حراج

معادل ابجد

سوق الجیشی

520

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری